لبخند که میزنی...در سردترین فصل سال هم که باشم...
بهار اغاز میشود....
.
.
.
برای دیدن ادامش برید ادامه مطلب...
بازم میگم نظر بدید ...
انتقادی
پیشنهادی...
نااراحت شدمااا....
ادامه مطلب
مدتی بود دریای وجودم ارام گرفته بود...
بی تلاطم..ارام...ب خروش..
طفلکی از بس تو را ندیده بود عادت کرده بود...
خدایا پس چرا..؟؟؟؟؟؟
دوباره دریای وجودم را طوفانی کردی...
شاید اگر مدتی طولانی نمیدیدمش فراموشش میکردم....شاید...شاید...
ولی امروز با دیدنت باز هم به تلاطم افتادم و وجودم طوفانی شد...
دریای وجودم طلب او را میکرد...
امروز تو را دیدم..
ابتدا خواستم بی اعتنا عبور کنم ولی....
ببخشید تقصیر دلم بوود اومدم تو همون جایی که وایستاده بودی خرید کنم..
شاید این تنها راهی بود که در همان هواایی که نفس میکشی نفس بکشم..
گرچه با تما وجود خودم رو کنترل کردم و نگاهت نکردم..
اما وجود 2 چشم که به من خیره شده بودند رو حس میکردم..
من با تو چی کنم...؟؟؟
ساحل ارامشم به کنار این دریای طوفانی میای؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب