زمانیکه میرفتم..........

من صدای نفس هایت که گاه و بی گاه می ایستاد را شنیدم لرزش طنین صدایت آتش بر جان افکند.........

میخواستم در آغوشم بفشارمت اما نمیتوانستم مهربانم............

من صدای ترک خوردن قلب بلوری کوچکت را به وضوح شنیدم...........

همزمان روح من ویران گشت.................به اشک هایم مجال فرو چکیدن ندادم

رهایت کردم .......بی رحمانه و سرد

توماندی برسرجایت

پیمانت   جایگاه عشقت...

با وجود اینکه  قلبم در حالشکافتن سینه ام بود...

درحالی که پاهایم  بی رمق شده بود....تنهایت گذاشتم...

با افکاری پوچو بی معنا که عشق افلاطونی مرا در نزد تو زیرسوال برد...

من همانند مرده ای متحرک دور شدم...دور  و   دورتر....

تا شاید دیگران فرصت جلوه گری یابند...

من رفتم...

تنهایت گذاشتم...

رهایت  کردم...

اما .....دوستت داشتم...

و

دارم..

بدان..   کسی که تو را پس زد.....دوستت داشت..

دیوانه وار..

همچو مجنون    لیلای من..

 


نظرات شما عزیزان:

s سیدرضا
ساعت8:22---24 ارديبهشت 1391
چرا وبت غمناک؟

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, |